نویسندگان:
رمضان رضایی و یدالله رفیعی



 

اعراب در دوران جاهلیت و صدر اسلام به طور طبیعی به زبان خود صحبت می‌کردند و به قواعدی که زبانشان را از خطا مصون نگه دارد و حفظ کند، نیازمند نبودند. بلکه تکیه‌گاه آنها در این امر، تقلید از عقل سلیم بود. گوش‌های آنها از کودکی با عبارات صحیح پر می‌شد و زبانشان بدان عادت می‌کرد و ذوق و قریحه‌شان با ترکیب‌های درست و صحیح و عبارات منسجم، نیکوتر و بهتر می‌گردید.
زمانی که دامنه‌ی تصرفات مسلمانان و حکومت أعراب گسترش یافت، اختلاط أعراب با عناصر غیر عرب نیز بیشتر گردید، عجم‌ها در زیر پرچم حکومت اسلامی گرد آمدند، این امر باعث شیوع لحن شد. بنابراین زبان شناسان نگران شدند که مبادا خطابه و لغت و اصول آن مبتلا به ضعف و نابودی گردد پس به فکر قواعدی افتادند که زبان را حفظ کند. بنابراین ابوالاسود دوئلی (م. 69 هـ ) به پا خاست و با نوعی رنگ، غیر از مرکّبی که مصحفها بدان نوشته شده بود، شروع به علامت‌گذاری کرد: برای فتحه نقطه‌ای بر روی حرف، برای کسره نقطه‌ای در زیر حرف، برای ضمه نقطه‌ای در مقابل حرف، برای تنوین دو نقطه قرار داد اما برای ساکن علامتی نگذاشت و بدین‌ترتیب اولین گام در این مسأله را برداشت و به کاتبان وحی دستور داد که این روش را تا آخر قرآن ادامه دهند. (1) در آن زمان، کلیه‌ی حروف بی نقطه بود. او خواست حروف نقطه‌دار را از حروف بی نقطه جدا و نقطه‌های حرکات را از نقطه‌های حروف متمایز کند. بنابراین برای هر کدام از آنها رنگ مخصوصی قرار داد. سپس از این روش عدول کرده و برای حرکات، علایم دیگری نیز به کار برد که عبارت از حرف مدّ کوچک بود. پس نشانه‌ی ضمه، واو کوچک، نشانه‌ی کسره، یای کوچک و نشانه‌ی فتحه، الف مایل شد. (2) اما این نشانه‌هایی که وضع کرده بود، علی‌رغم اهمیت‌شان در آغاز کمتر مورد توجه قرار گرفت از طرفی برای حفظ و نگهداری قرآن کریم از لغزش‌های زبانی کافی نبود، این امر علما را به روی آوردن به سوی نحو عربی در کنار نحو قرآن، شکوفا نمودن آن، وضع ابواب و شرح مسایل آن واداشت، آنها در این زمینه به فعالیت پرداخته و تلاش و کوشش خود را به کار بستند. این دانشمندان در تحقیق و پژوهش نحوی گام‌های بسیار محکمی برداشتند به گونه‌ای که یافته‌های آنها با وجود گذشت چندین قرن الآن نیز همچنان به قوت خود باقی بوده و بدان‌ها استناد می‌شود. عراق و به خصوص دو شهر بصره و کوفه نیز میدان بحث و فعالیت‌های علمی شد.
شاید مهمترین انگیزه‌هایی که در وضع این علم مؤثر بودند، در چهار گروه بتوانند جای بگیرند که عبارتند از انگیزه‌ی دینی، انگیزه‌ی سیاسی، انگیزه‌ی اجتماعی و انگیزه‌ی قومی.

الف) انگیزه‌ی دینی

شکی نیست که بین قرآن کریم و پیدایش نحو، ارتباط مستحکمی وجود دارد. چون این کتاب ارزشمند و مقدس تأثیر فراوانی در پیدایش و پیشرفت و رشد و شکوفایی آن به مرور زمان داشته است، افزون بر عواملی دیگری که در ظهور، رشد و شکوفایی تا مرحله‌ی عالی مؤثر بوده‌اند. از آنجا که قرآن کتاب هدایت و عزت و عظمت است، اهمیت و مزایایی فراوانی داشته و دارد که آدمی از شمارش آنها عاجز است و بر توصیف آن قادر نیست. این فضایل، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، صحابه، فقها، علما و علاقمندان به یکتاپرستی را به تعظیم و تمجید آن و نیز عنایت به آن و حمایت از آن سوق داد؛ چون قرآن «هُدًى وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ‌» (3) هدایت و رحمت برای مومنان است و از جانب خداوند حکیم و علیم نازل شده است. «مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ‌». (4) پس علاقه‌مندان به دین اسلام برای حفظ قرآن از لحن، از طریق حفظ زبان عربی که قرآن بدان نازل شده بود، اقدام کردند.
با توجه به اهمیت این کتاب مبین، جای تعجب نخواهد بود که علمای مسلمان بر اهتمام به این کتاب حکیم، حریص‌تر شده و آن را در برابر هر شائبه‌ای که معانی‌اش را فاسد نموده و موجب اختلال در قرائتش بگردد، حمایت نمایند. مسلمانان آن را سرچشمه‌ی شریعت، ستون امّت، منشأ حکمت، آیه‌ی رسالت، نور دل‌ها و روشنایی چشم‌ها می‌دانند، هیچ راهی به خدا جز از طریق آن نیست و هیچ نجاتی جز آن وجود ندارد و تمسّک بر چیزی غیر از آن نیست. آنها اعتقاد دارند که هیچ احدی از جنّ و انس نمی‌تواند، مانند آن را بیاورد چرا که آن فرقان است و فصحای عرب از معارضه با آن عاجز و خردمندان از نقض آن قاصرند. پس «لاَ یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً» (5) نمی‌توانند همانند آن را بیاورند. حتی برخی بر برخی دیگر پشتیبان و یاور باشند. باز مسلمانان معتقدند که تأثیر این کتاب مقدس و بزرگ در زندگی بشری به طور عام و در زندگی أعراب به طور خاص، کاملاً روشن و آشکار است، چون پیشرفت علمی که انسان امروزی از آن برخوردار است؛ ثمره‌ی تمدنی است که در سایه‌ی قرآن کریم به بار نشسته است (6) و تمامی علما و فقها معتقدند که آن کتاب، بشریت را از تاریکی به سوی نور هدایت کرده و او را از بندگی غیر خدا رهانیده است و راه نجات و رستگاری در دنیا و آخرت را به او نشان داده است و بر کار نیک و عمل صالح ترغیب نموده و از فحشا و منکر نهی کرده است.
از اینجاست که می‌توانیم بگوییم، جای تعجبی وجود ندارد که مسلمانان همت خویش را صرف حمایت، حفظ، فهم و عمل به قرآن نمایند؛ چون سایر علومی که می‌شناختند یا خود ابداع کرده بودند در جهت خدمت به قرآن و فهمیدن قسمتی از اسرار و معانی آن بود. علاوه بر این، تأکید آنها بر پژوهش‌های قرآنی و بررسی إعراب آن، با هدف رسیدن به والاترین و ارزشمندترین مقصدها که همان عبادات خدا و ترس از اوست، می‌باشد.
وقتی که قرآن کریم در نظر مسلمانان این درجه از بزرگی و اهمیت را دارد و سرشار از فضایل و مملو از فواید است، پس آیا مسلمانان در برابر خطر‌هایی که قرآن را تهدید می‌کند، بی تفاوت خواهد بود؟ و آیا چیزی خطرناک‌‌‌تر از لحن در قرائت کتاب خدا و فهم معانی آن وجود دارد؟ پس در این صورت لحن چیست؟ و چه عواملی منجر به رواج و انتشار آن شده، تا این که زبان عربی که خداوند، قرآن را بدان نازل کرده، مبتلا به لحن شده است؟ و تأثیر آن بر این زبان و بر قرآن چه بوده است؟
لحن دربرگیرنده‌ی چندین معناست که از جمله آنها معنای خطا و صواب است. انباری می‌گوید: «به خطا و اشتباه و نیز به صحیح و درست لحن گفته می‌شود» (7)
و در لسان العرب، لحن به معنای زبان آمده است، همانند این سخن خلیفه دوم: «تعلّموا الفرائض و السنّة و اللحن كما تتعلمون القرآن.» یعنى واجبات، سنّت و زبان را فرا بگیرید همان طور که قرآن را فرا می‌گیرید. (8) منظور از لحن در اینجا زبان بوده است و نیز گفته شده که لحن یعنی نحو. (9) معنای اصلی این کلمه در منابع ذکر شده عبارت است از خطا در اعراب. احمد بن فارس می‌گوید: اما کلمه‌ی لحن به سکون حرف «حاء» در عربی همان کج کردن کلام، از راه صحیح آن است. (10) هم‌چنین در لسان العرب آمده است که لحن متضاد إعراب صحیح و واضح تلفظ کردن است و اگر در کلام کمتر باشد، کلام زیباتر می‌شود (11) و گویا معنای لحن در عربی به این مسأله برمی‌گردد؛ چرا که آن، به معنای عدول از صواب و درست می‌باشد. پس کلمه‌ی لحن به سکون حرف حاء عبارت از خطا و لغزش در کلام است. أعراب به کسی «لاحن» می‌گفتند که در کلام خطا و اشتباه داشته باشد و کلام خود را از راه صحیح منحرف کند. « هم‌چنین لحن به معنای اشتباه در اصوات و آواهای زبان و صرف آن می‌باشد. لذا با توجه به این سخن، لحن تنها به معنای اشتباه در إعراب نمی‌تواند باشد.» (12).
نمونه‌ای از لحن در اصوات و آواها، تحریف کلمه‌ی «عربی» به «أربی» و «طرق» به «ترک» است. این مسأله زمانی اتفاق افتاد که ادای حروف حلقی بر عجم‌ها سخت و مشکل نمود. هم‌چنین آوای حروف إطباق به وضوح بیان نشد؛ پس مردم از فساد زبان و آشفتگی آن شکایت کردند. از جمله موارد لحن در صرف زبان عربی این سخن بود: «هذه عصاتی» که حرف «تاء» بر بنای کلمه اضافه شده و لحن رخ داده بود. البته اصل آن «هذه عصایَ» به حذف تاء و فتح یاء بوده است. علاوه بر این لحن، در معانی مفردات نیز اتفاق افتاد به عنوان مثال می‌گفتند: «افتحوا سیوفکم» یعنی شمشیرهایتان را باز کنید که در اصل باید «سلّوا سیوفکم» یعنی شمشیر بکشد، باشد. همان طور که یزید بن مفرع شاعر دوره‌ی اموی گوید:

و یوم فتحت سیفکم من بعید *** اضعت و کل امرک للّضیاع (13)

داستان از این قرار بود که «زیاد» در رأس هیاتی «عبیدالله بن زیاد» را نزد معاویه فرستاد، معاویه به او نوشت: پسرت آنگونه بود که توصیف نمودی، امّا زبانش را استوار کن، علت آن این بود که عبیدالله نمی‌توانست صریح صحبت کند چرا که به همراه مادرش با ایرانیان زندگی کرده بود و زیاد برای او همسری ایرانی برگزیده بود. او زمانی چنین گفته بود: «افتحوا سیوفکم» یعنی شمشیرهایتان را باز کنید و منظور او «سلّوا سیوفکم» بوده است یعنی شمشیر بکشید. شکی نیست که خطا و لغزش در اعراب، اصوات و آواهای زبان عربی و بنای آنها و نیز معانی و مفرداتش، علما و نحویان را به سوی بادیه کشاند تا از اعراب اصیل و فصیح، زبان فصیح و سلیم را از این سرچشمه‌های زلال فراگیرند، و در معجم‌ها و تألیفات حفظ نمایند. با علم بر این که حفظ زبان همان حفظ قرآن کریم است و حمایت و حفظ قرآن، حفظ اسلام را نیز در پی دارد.
از بارزترین انواع لحن‌ها، همان لحن به معنای خطا و لغزش در إعراب است، چون إعراب علّت اصلی و اساسی در پیدایش نحو بوده است. لحنی که به معنای خطا در إعراب باشد، به نظر برخی ریشه در عصر جاهلی دارد. اما گفته‌های احمد بن فارس و ابی بکر زبیدی این ادعا را باطل می‌کند. آن دو معتقدند که أعراب از روی طبع سلیم به زبان عربی- زبان مادری خویش- تکلم می‌کردند و در جاهلیت به طور فطری و ذاتی سخن می‌گفتند و لحن تنها از طریق موالی بر زبان و گفتار آنها راه یافت. ابوبکر زبیدی در این باره می‌گوید: أعراب در صدر اسلام و پیش از آن در عصر جاهلی براساس فطرت خویش صحبت کرده و سخن می‌گفتند.» (14)
خطر لحن و تأثیر آن بر زبان قرآن و به تبع آن، داشتن تأثیر منفی در دین باعث شد که اعراب آن را خوار و خفیف شمارند و لحن و لاحنین را ذمّ و نکوهش نمایند.
روایت شده که عبیدالله بن مروان در نکوهش لحن گفته است: «لحن آفت قرآن مجید است و تکبر و خودرایی آفت اندیشه و خرد. لحن در گفتار زشت‌تر از آثار آبله در صورت است و نیز گفته شده که لحن بدتر و زشت‌تر از شرک است.» نکوهش لحن و لاحنین در منابع عربی فراوان است و دلیل آن وقوع آفت فساد در زبان قرآن بود. گفته شده که عمر بن خطاب بر تیراندازی گروهی از مردم ایراد گرفت و گفت: چقدر بد تیراندازی می‌کنید، آنها در پاسخ گفتند: «نحن قوم متعلمین» یعنی ما آموزش می‌بینیم. درست آن بود که کلمه‌ی آخر را «متعلمون» می‌گفتند چرا که این کلمه صفت است برای «قوم» که مرفوع است. اشتباه در إعراب، عمر را وادار کرد که بگوید: اشتباه در گفتارتان برای من گرانتر از تیراندازی بدتان می‌باشد. و از او روایت شده که از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شنیده بود که می‌فرمود: خداوند رحمت کند بر کسی که گفتار و کلام خویش را اصلاح نماید.
همچنین عمر بن عبدالعزیز، لحن را زشت می‌شمرد و از شنیدن کلام فصیح لذت می‌برد. روایت شده که او گفته است: «مردی در مورد احتیاجاتش با من سخن می‌گفت اما لحن داشت، هر چند مستحق بود، من به او جواب رد دادم. گویی هنگام شنیدن لحن از شدت غضب، دانه‌ی انار می‌جویدم. مرد دیگری نیز در مورد نیازی صحبت می‌کرد که مستحق آن نبود، اما چون فصیح و روان صحبت می‌کرد و من از شنیدن آن احساس لذت می‌کردم، حاجتش را برآورده کردم. (15) عبدالملک مروان گفت: برای کسی که لحن دارد حرمتی نیست.
تمسخر لحن و لاحنین که کلامشان از سوی افراد دیگر مورد نقد قرار گرفت، از خلال روایتی که مضمون آن چنین است، روشن می‌گردد: بشر بن مروان به غلام خود در برابر عمر بن عبدالعزیز گفت: «أدعُ لی صالحاً» یعنی فرد صالحی را فراخوان. غلام گفت: یا صالحاً، بشر گفت: ألق منها الفَ. پس عمر به او گفت: ‌ای بشر تو هم بر الف خود الف دیگری اضافه کن، چون درست آن بود که بگوید: ألق منهأ الفاً. چون کلمه‌ی «الف» در محل نصب و مفعول برای فعل «ألق» است. لحن نقطه‌ی مقابل إعراب است و إعراب بیان کردن معانی به وسیله‌ی الفاظ است مثل أکرَمَ علیٌ حسناً، علی حسن را تکریم کرد و مرفوع بودن کلمه‌ی «علی» بر فاعل بودن آن برای فعل «کرم» دلالت می‌کند. هم‌چنین منصوب بودن کلمه‌ی «حسناً» بر مفعول به بودن آن برای همان فعل دلالت دارد، اگر این دو اسم هر دو مرفوع و یا منصوب به کار می‌رفتند؛ ابهام و پیچیدگی در معنی حاصل می‌شد و فاعل از مفعول بازشناخته نمی‌شد و این همان چیزی است که تحریف حرکات إعراب نامیده می‌شود. چنین تحریف‌هایی در قرائت برخی از مسلمانان روی داد و منجر به قرائت غیر صحیح برخی از آیات شد. مثلاً این آیه‌ی شریفه «إِنَّمَا یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ» (16). اگر لفظ جلاله‌ی «الله» بنابر فاعل بودن مرفوع و کلمه‌ی «العلماء» بنابر مفعول به بودن منصوب خوانده شود، موجب فساد معنای آیه می‌گردد و معنی بدین شکل می‌شود که خداوند کسی است که از علما می‌ترسد و حتی بر این مسأله تأکید می‌شود و این همان کفر و إلحاد است. - معلوم می‌گردد که لحن چقدر در تحریف معنی مؤثر است- اهمیت إعراب در دعوت رسول خدا متجلی است که مردم را به فهم کلام خدا جهت رسیدن به فهم معانی قرآن از خلال این إعراب فرا می‌خواند، ایشان فرمودند: «أعربوا الکلام کِی تُقربوا القرآن». ابوبکر زبیدی نیز بر این معنی تأکید دارد، زمانی که تصریح می‌کند که خداوند، إعراب را زیور زبان عربی قرار داد و حل و فصلِ اختلاف معانی وضع کرده است و در جای دیگر می‌گوید: فساد در زبان عربی شایع شد و شامل إعراب نیز گردید، إعرابی که زیور زبان عربی و آشکارکننده‌ی معانی آن بود. (17)
در مقابل آنچه که در مورد لحن و خطر آن بر قرآن کریم از طریق تأثیر بر زبان عربی و نیز در مورد إعراب و فواید و محاسن آن بر قرآن ذکر شد، آیا باز توجه اقوام مسلمان به وضع علمی که قواعد و قوانین مشخصی برای زبان ایجاد کرده و آن را از خطا باز می‌دارد و از لکنت و تحریف حمایت می‌کند تا بدین وسیله قرآن و دین از شوائب به دور باشد، جای تعجب دارد؟
به طور کلی دعوت این دانشمندان و علما از مردم برای یادگیری کامل علم نحو تعجبی ندارد، ایوب سختیانی می‌گوید: نحو را فراگیرید چون که نحو، جمال قرآن و ترک آن، فساد قرآن است. عمر نیز چنین گفته است: نحو را فراگیرید همان طور که سنت‌ها و فرائض را فرا می‌گیرید. (18)
زمانی که تهدید لحن به فساد و تباهی زبان عربی، تهدیدی مستقیم برای قرآن و دین بود، پس نحو، پشتیبان و نگهدارنده‌ی آن دو، از لحن بوده است، چرا که معانی کتاب خدا را از خلال إعرابش توضیح داده و قرائتش را استوار گرداند و هر ابهامی که منجر به فساد معنا و اشکال در آن می‌گشت، از بین برد. این امر مسلمانان، فقها و علمای اسلام را راضی نمی‌کرد چرا که آنها اعتقاد داشتند که قرآن به مثابه‌ی قانونی است که با جایگزینی عبادت خدای یکتا به جای عبادت بت‌ها و با بهره‌گیری از سایه‌ی پربار اسلام، تاریخ عرب را تغییر داد و دگرگون ساخت تا بدین وسیله آنها بتوانند از سرچشمه‌ی زلال دین جدید، عالی‌ترین ارزش‌ها، اصیل‌ترین الگوها و بهترین اصول را برداشت نموده و سیراب شوند. از این منطق می‌توانیم به جرأت بگوییم که انگیزه‌ی دینی، علت اصلی و مستقیم پیدایش نحو و وضع آن بوده تا بدین وسیله بتوانند در برابر لحن مقاومت نمایند، لحنی که نشانه‌ها و مظاهر آن با ظهور اسلام و از دوران پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بر خطر آن تأکید شده بود.
مراجع جدید نیز از ظهور لحن و پیدایش اشتباه و انتشار فراوان آن به تفصیل سخن گفته‌اند و علت آن را اختلاط أعراب با ساکنان کشورهای فتح شده در دوران فتوحات اسلامی دانسته‌اند. احمد امین (تطور نحو) معتقد است که جزیرة العرب، قبله‌ی آمال عجم‌ها شد و از طرفی مدینه، پایتخت جهان اسلام، در دوران خلفای راشدین بود، مسلمانان نیز از هر طرفی، جهت ادای فریضه‌ی حج، راهی جزیرة‌العرب می‌شدند. اینها از جمله عواملی بود که به فساد زبان عربی منجر شد. (19)
علاوه بر این، روانه شدن گروه گروه عجم به مدینه جهت حل مشکلاتشان در پایتخت خلافت و نیز روی آوردن برده‌ها و کنیزان و غلامان به جزیرة العرب که بزرگان عرب، آنها را به عنوان خدمتکار در منازل به کار می‌گرفتند، بر رواج لحن افزود. بدین‌ترتیب عجم‌ها با أعراب در خانه‌های خود در بازارها و مناسک حج و مساجد درآمیختند و از این آمیزش، خلل در زبان عربی و متکلمین این زبان به وجود آمد و فساد در زبان رواج یافت و لحن و اشتباه در گفتار ظاهر گردید و در خارج از جزیرة العرب نیز انتشار یافت، چرا که در خارج از آن نیز أعراب مصر با قبطی‌ها و أعراب شام با شامی‌ها و أعراب عراق با ایرانیان و نبطیان درآمیختند. (20)
این اختلاط و آمیزش اجتماعی، ظهور لحن را در پی داشت و زبان عربی را تهدید به فساد کرد و حتماً به خانه‌های علماء و خلفاء نیز راه یافت. یکی از قضات شهر واسط دچار لحن شد. هنگامی که این جمله را گفت: «اتیتمونا بعد أن أردنا أن نقم» با توجه به این که قاعده‌ی نحو اقتضا می‌کند که فعل مضارع به وسیله «ان» منصوب شود نه مجزوم.» (21)
پس لحنی که خاصه و عامه‌ی مردم دچارش شده بودند، در نتیجه‌ی اختلاط و تأثیرپذیری اعراب از عجم‌ها بود و آنها خود این مسأله را درک کرده بودند که اگر اختلاط و آمیزش آنها با عجم‌ها نبود، به طور قطع در گفتار، دچار لحن و اشتباه نمی‌شدند و در تعبیر نیز خطا نمی‌کردند.
در پی این خطر شدید ناشی از لحن، علما از این هراس داشتند که مبادا قرائت قرآن بدتر شده و نادرست شود و معانی آن نیز به سبب این لحن فاسد گردد، لذا چاره‌ای ندیدند جز این که علمی را پایه‌گذاری کنند تا قوانین و قواعدی برای زبان عربی جهت ضبط و توضیح معانی آن برای خدمت به قرآن در اختیار مردم قرار دهند. ابن خلدون می‌گوید: اهل علوم نگران شدند از این که ملکه‌ی زبانی فاسد شود و بعد از گذشت مدت زمانی، مفهوم قرآن و حدیث دچار اشکال شود. لذا از مجاری کلام، قوانین آن ملکه را که به صورت کلّی و رایج بود، استنباط کردند و هم‌چنین قواعدی را که با آن سایر انواع کلام را مقایسه می‌کردند، استخراج نموده و بدان ملحق ساختند، مثلاً این که فاعل، مرفوع و مفعول به منصوب و مبتدا مرفوع است. (22)
بر این اساس مواظبت از اسلام جز از راه مواظبت از زبان قرآن امکان پذیر نیست، و این امر نیز از طریق نگهداری زبان از خطر لحن با ایجاد علم نحو ممکن است، علمی که کتاب خدا عاملی بر ظهور و رشد آن بوده است که در این زمینه مثال‌های فراوان قرآنی که در آنها لحن رخ داده بود و در مباحث پیشین مذکور افتاد و در اینجا نیازی به تکرار آنها نمی‌باشد. با توجه به مظاهر لحن که توسط افراد در آیات قرآنی و نیز در کلام عامه‌ی مردم و خاصه‌ی آنها رخ داده، می‌توانیم بگوییم که عامل دینی علت مستقیم و اصلی پیدایش نحو بوده است، چرا که إعراب‌گذاری قرآن برای فهم معانی و درک مضامین آن به وجود آمد و عامل اصلی وضع این علم و تأسیس قواعد آن بود. کار ابوالأسود دؤلی که اعراب‌گذاری قرآن بود گام مهمی در رشد نحو و حفظ قرآن کریم از تحریف و تصحیف و لحن بوده است.
علاوه بر این، تأثیر عامل دینی در رشد نحو، از خلال رغبت امویان بر سلامت و حفظ زبان عربی و بر حفظ قرآن از خطا و لغزش نیز هویداست و این مسأله به خاطر نیاز فراوان آنها به حفظ نظام جدید و تحکیم پایه‌های این نظام برای بهره‌گیری از آن در حکومت بوده است، لذا مردم، خلفا و امرای اموی را به عنوان الگویی در مسایل دینی و اجتماعی می‌دانستند.
پس مادامی که این چنین است، بر آنهاست که کارهای بزرگی را انجام دهند تا بدان مباهات کنند و برای مردم درباره‌ی این کارهای بزرگ صحبت کنند، سپس مردم آنها را مدح و ثنا گویند. آیا چیز ارزشمندی از حفظ قرآن در خلال حفظ و مراقبت زبان عربی وجود خواهد داشت، بنابراین خلفای اموی از رواج لحن و اشتباه در زبان عربی در آغاز تأسیس دولت جوان خویش بعد از اختلاط عرب با غیر عرب از سرزمین فتح شده نگران شده و ترسیدند. در نتیجه به حمایت از قرآن که به عنوان قانون مسلمانان بود، برخاستند. از عبدالملک بن مروان در مورد تعجیل پیری‌اش سؤال شد، او در پاسخ گفت: مرا ترس و اضطراب رفتن بر بالای منبر و هراس از لحن پیر نموده.» (23)
لحن در کلام خاصه و عامه‌ی مردم و در قرآن تأثیر منفی گذاشت، اگر در آیات قرآنی تأثیر نمی‌گذاشت، در خود زبان عربی به طور عام و در قرآن و حدیث نبوی به طور خاص، تأثیر منفی می‌گذاشت، چرا که به نظر مسلمانان، هر خطری که زبان عربی با آن مواجه شود و آن را تهدید کند، در آنِ واحد قرآن را تهدید خواهد کرد. از این جاست که می‌توان گفت، محافظت از کتاب خدا در برابر لحن، ریشه در اعماق محافظت از این زبان دارد. و باز از این جاست که می‌توان گفت، مهمترین عامل در وضع نحو، همان عامل دینی است، چون رشد این علم در سایه‌ی قرآن کریم بوده است و از طرفی لحن در قرائت این کتاب مقدس، زنگ خطر بر زبان عربی و انگیزه‌ای برای تعلیم کلام عربی شد. چرا که زبان فصیح و سلیم آنها را از خطر زوال و اضمحلال حفظ می‌کرد. آری نحو عربی با وحی قرآنی بوجود آمد، همان طور که سایر علوم اسلامی و عربی در سایه‌ی وحی ظهور کرد و برای خدمت بدان رشد یافت. در این زمینه مصطفی صادق الرافعی در کتاب «تاریخ آداب العرب» می‌گوید: «من مطمئن هستم که قرآن کریم، عامل پیدایش علوم اسلامی بود و مرجع تمامی آنها به شمار می‌آید، هیچ علمی از علوم اسلامی نیست که صاحبانش، آن را از قرآن کریم نگرفته باشند و یا مواد اولیه‌اش را از آن اخذ ننموده باشند.» (24)
اما بارزترین علومی که به قرآن خدمت می‌کند، همان علم نحو است، چرا که آن برای خدمت به نصّ قرآن اختصاص یافته و از قرآن محافظت کرده و معانی آن را قابل فهم می‌سازد. پس جای تعجب نیست که اگر این کتاب جاودانی به عنوان اولین عامل در رشد و ظهور علوم نحو باشد و این که این علم در سایه‌ی قرآن، جهت جستجوی توانایی برای تکلم صحیح و به دور از لحن و قدرت فهم آن، وضع شد و برای خدمت به این کتاب مقدس و نیز خدمت به پیروان این دین به وجود آمد.
می‌توان گفت که این نیاز مسلمانان بود که به آن فرا می‌خواند. همان طور که تلاش فراوانی برای تحکیم نصوص قرآن به وسیله‌ی روایت و کتابت به خرج داده شد، هم‌چنین کوشش‌های فراوانی برای انجام این کار بزرگ از سوی علما و دانشمندان صورت گرفت. و اوضاع و احوال اجتماعی نیز بعد از گسترش دامنه‌ی حکومت، وجود آن را قطعی و حتمی می‌ساخت، چرا که ضعف بر زبان آنان عارض شد و سلایق سلیم‌شان فاسد گشت، این مسایل به وضع علم نحو و قوانین و قواعد مربوط به آن منجر شد و حتی به منزله‌ی یک واجب دینی برای کسانی بود که مسلمان شده و می‌خواستند، قرآن را فراگیرند و بدان زبان به طور صحیح و فصیح و به دور از لکنت و عدم توانایی ادای حروف از مخارج، سخن گویند و بدین‌ترتیب بین قرآن و نحو، ارتباط بسیار تنگاتنگ و محکمی وجود داشت و در نظر مسلمانان، خودداری از فراگیری این علم، خودداری از کتاب خداست، چرا که فساد و تباهی نحو، راه برای تباهی قرآن و فساد زبان، آشفتگی گفتار، از بین رفتن ضوابط عربی و ابهام معانی قرآن محسوب می‌شد و از دست دادن این علم، به منزله‌ی از دست دادن وسیله و ابزار فهم معانی قرآن و استخراج گنجینه‌های آن بود.

ب) انگیزه‌ی قومی

اما عامل دوم که بر وضع نحو و رشد آن مساعدت کرد، عبارت از انگیزه‌ی قومی بود. بیشتر منابع جدید عربی از این عامل و عوامل دیگر اجتماعی، سیاسی و تحول عقل عربی غافل مانده‌اند و برخی نیز اشاره‌ی گذرایی بدان داشته‌اند شاید به نظر آنها، عامل دینی بر تمامی اسباب و عواملی که منجر به وضع علم نحو شد، برتری دارد. هر چند که هیچ یک از آنها، وجود عامل و انگیزه‌ی دینی را به عنوان اصلی‌ترین عامل ردّ نمی‌کنند، حتی آن را بارزترین و مهمترین عامل به جهت ارتباط مستقیم آن با وضع نحو، می‌شمارند. اما نمی‌توانیم عوامل دیگر را نادیده بگیریم هر چند که تأثیر آنها از عامل دینی کمتر باشد، پس عوامل دیگری نیز در مسأله‌ی پیدایش علم عربیت- نحو- تأثیر قابل توجهی داشته‌اند. (25)
اعتقاد اعراب بر این است که خداوند متعال وقتی که رسولش را از میان أعراب برگزید، در واقع أعراب را تکریم نمود و با نازل کردن قرآن به زبان عربی، آنها را گرامی داشت بدین‌ترتیب، این زبان منزلتی عالی در بین زبان‌های جهان کسب کرد، این همان چیزی است که طه حسین را وادار کرد تا بگوید: زبان‌های جهانی تنها سه زبان می‌باشند: یونانی، لاتین و عربی که بعد از فتوحات اسلامی جهانی شد. و با این خطاب قرآن، أعراب عزیزتر نیز شدند. «کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ.» (26) از اینجاست که اعراب به خودشان با دیده‌ی اعجاب نگریستند و احساس کردند که باید همان چیزی باشند که خداوند از آنها خواسته است. چون خداوند آنها را در مرتبه‌ی عالی و جایگاه والا قرار داده بود، لذا این مسأله باعث شد که آنها به هر چیزی که رنگ و بوی عربی دارد افتخار کنند، به خصوص زبان عربی که بدان خیلی تفاخر می‌کردند. این تفاخر به زبان در وجود آنها، احساس ترس و نگرانی به خاطر تباهی و فساد همین زبان را به وجود آورد، هم‌چنین به خاطر هضم شدن آن در میان زبان ملت‌هایی که راهی جزیرة‌العرب می‌شدند، هراسناک بودند. این همان چیزی بود که آنها را به وضع اصولی فراخواند تا زبانشان را از فنا و نابودی حفظ نماید. احساس غیرت به زبان، ابوالاسود را وادار کرد تا به نزد زیاد بن ابیه برود و به او بگوید: من أعراب را می‌بینم که با عجم‌ها درآمیخته و زبانشان تغییر کرده است. آیا اجازه می‌دهی برای اعراب اصولی وضع کنم که به وسیله‌ی آن کلامشان را راست و استوار نمایند.
در گفته‌ی ثعالبی، تأثیر عامل قومی وضوح بیشتری دارد او می‌گوید: «هر کسی خدا را دوست می‌دارد، باید فرستاده‌ی او محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را دوست بدارد و هر کسی رسول خدا را دوست بدارد، باید عرب را دوست داشته باشد و هر کسی عرب را دوست بدارد باید عربیت- نحو- را دوست بدارد و هر کسی عربیت را دوست بدارد باید بدان توجه نموده و از آن مراقبت کند و همت خویش را صرف یادگیری و مراقبت از آن نماید و من معتقدم که محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)، بهترین فرستاده و عرب بهترین امّت و عربی بهترین زبان‌هاست و روی آوردن به درک و فهم و یادگیری آن از دیانت است، چرا که آن، ابزار علم و کلید شناخت دین و علت اصلاح دنیا و آخرت است.» (27) اندکی دقت در انگیزه قومی می‌توان دریافت که انگیزه قومی نیز به نوعی می‌تواند در انگیزه دینی خلاصه شود.

ج) عامل اجتماعی

بعد از رشد لحن، علمای عرب احساس کردند که وضعیت اقتضا می‌کند که موالی را به تعلیم زبان عربی و قواعد آن تشویق کنند چرا که آنها برادران دینی أعراب بودند. آنان اسلام آوردند و با أعراب برادران دینی شدند، لذا یاد دادن کلام عربی به آنها واجب است. دلیل این همه تأکید بر تعلیم موالی، آن است که نیمی از جمعیت جامعه‌ی اسلامی را غیرعرب‌ها- عجم‌ها- تشکیل می‌دادند، به خصوص در بصره که قبایل عرب بعد از فتوحات اسلامی از هر طرف راهی آنجا شده بودند. سپس به مرور زمان، زندگی اجتماعی در آن شهر تغییر یافت و شهر بصره به وضعی در آمد که نژادهای مختلف در آن شهر موج می‌زد که در بدو ورود بدانجا، زبان عربی را نمی‌دانستند. همان طور که جزیرة‌العرب نیز مقری برای عجم‌ها شده بود، پایتخت جهان اسلام در دوره‌ی خلفای راشدین- مدینه- مقصد تمامی مسلمانانی شده بود که برای ادای حجّ به مکه می‌آمدند. مردم از هر نژادی برای به جا آوردن حجّ که خداوند برای کسانی که استطاعت داشتند، واجب نموده بود، راهی آنجا می‌شدند و یا به خاطر رفع مشکلات خود به مرکز خلافت می‌آمدند. از طرفی می‌دانیم که اعراب جزیرة العرب، کنیزان و غلامان زیاد داشتند که در حجاز و سرزمین‌های دیگر با آنها زندگی می‌کردند. در کنار این، اعراب در خانه‌های خود، در بازارها، در مناسک حج و مساجد با عجم‌ها درآمیختند؛ تمامی این‌ها مسائلی بودند که به ایجاد خلل در زبان عربی منجر شد. تأثیر اختلاط بر زبان عربی، در شهرهای دیگر کمتر از جزیرةالعرب نبود. أعراب مصر با قبطیان، أعراب شام با شامی‌ها، أعراب عراق با فارس و نبطیان درآمیختند و بدین‌ترتیب لحن به زبان آنها نفوذ کرد چرا که زبان عربی مُعرب و حرکه دار بود. این چنین برخورد و ارتباط اجتماعی بین نژادهای مختلف از عرب و عجم به رواج لحن منجر شد و خطری را به وجود آورد که زبان عربی را تهدید به تباهی و ضعف می‌نمود. (28)
برخی دیگر از منابع بیان می‌کنند که دلیل عامل اجتماعی در پیدایش نحو در این نکته نهفته است که ملت‌هایی که رنگ عربی- مستعربه- به خود گرفتند، احساس نیاز شدیدی به قواعد و قوانینی پیدا کردند تا مسایل إعراب- نحو و صرف زبان عربی را به آنها نشان دهند تا بتوانند به وسیله‌ی آن اسالیب، به طور صحیح و به شکل نیکو به زبان عربی تکلم کنند. (29) افزون بر این تازه مسلمان‌ها در جامعه‌ی عربی می‌دانستند که باید زبان عربی را بدانند تا بتوانند در کنار آنها زندگی کرده و در این جامعه‌ی جدید به سر برند، چون احساس می‌کردند، هر کسی که زبان عربی را یاد بگیرد و بتواند بدان زبان صحبت کند، او را عهده‌دار امور اداری می‌کردند. ابن شُبرُمه می‌گوید: اگر بخواهی در چشم کسی که کوچک هستی، بزرگ بنمایی و کسی که در نظر تو بزرگ است، کوچک بنماید پس عربیت- نحو- بیاموز، چرا که آن تو را به مسیر گفتار صحیح سوق داده و به مراکز قدرت نزدیک می‌نماید. اجتماعی شدن و در اجتماع عرب آن زمان به سر بردن و حتی سمتی در آن پیدا کردن لازمه زبانی فصیح و بیانی بلیغ بود. بسیاری معتقدند که همین موضوع باعث شد تا برای علاقمندان به این مسائل قواعدی وضع بکنند تا شیوه صحیح صحبت کردن را یاد گرفته بدین‌ترتیب بتوانند به خواسته‌های خود برسند.

د) انگیزه‌ی سیاسی

احمد امین بیان می‌کند که بعد از انتقال قدرت بدست امویان و تصاحب زمام خلافت توسط آنان، نشانه‌های تعصب به عربیت و أعراب در افق نمایان شد، چون حکومت اموی، حکومت اسلامی براساس قاعده‌ی عدل و مساوات در بین مردم نبود، در این حکومت، انسان درستکار چه عرب باشد و چه غیر عرب، تکریم نمی‌شد و شخص مجرم چه عرب باشد یا عجم، مجازات نمی‌شد. این اصل اسلامی بود که شخص مجرم مجازات می‌شد و فرقی نمی‌کرد که عرب باشد یا عجم. امّا امویان بین عرب و غیر عرب تبعیض قائل شدند. در این دوران، گرایشات جاهلی بر گرایشات اسلامی غلبه کرده بود، چون حق و باطل با تغییر انجام دهنده‌ی آن تغییر می‌کرد. بدین معنی که اگر کاری از یک فرد عرب از یکی از قبایل سر می‌زد، آن کار حق بود و اگر همان کار از موالی یا عربی غیر از قبایل خاص سر می‌زد، کاری باطل و ناحق به شمار می‌رفت. (30) پس این تعصب، آنها را به اهتمام هر چیزی که عربی بود به خصوص زبان عربی وادار کرد. پس حرکه گذاری قرآن کریم در زمان امویان صورت گرفت زمانی که زیاد بن ابیه عامل معاویه در بصره بود. (31)
به هر حال قواعد نحو عربی به خاطر صیانت از قرآن و چندین علت دیگر به وجود آمد از این پس این علم در شهرهای مختلف اسلامی یکی از مهمترین علوم رایجی گردید که مسلمانان بدان اهتمام قائل شدند و به اندازه‌ای در شکوفائی آن کوشیدند که در نهایت به تأسیس مکاتب و مدارس نحو انجامید.

پی‌نوشت‌ها

1- ضیف، 121:2005.
2- همان، ص 121.
3- اعراف: 52.
4- نمل:6.
5- اسراء: 88.
6- الدسوقی، بی تا، ص 7.
7- الانباری، بی تا، 238.
8- این منظور، 1993، ماده: لحن.
9- الانباری، همان: ص 240.
10- ابن فارسی، ج5، ص 239.
11- ابن منظور، ذیل همان ماده.
12- مطر، بدون تاریخ، ص 28.
13- الجاحظ، 1960: ج 2، ص 319.
14- الجاحظ، همان: ج 2، ص 244.
15- الجاحظ، همان، ج 2، ص 245.
16- فاطر: 28.
17- زبیدی، همان، ص11.
18- الجاحظ، همان، ج 2، ص 323.
19- امین، ض، ج2، ص 251.
20- الدجنی، بدون تاریخ، ص 48.
21- الأشمونی، بدون تاریخ، ج 3، ص 548.
22- ابن خلدون، همان، ص 1056.
23- الافغانی، ص11.
24- الرافعی، 1911: ج 2، ص 118.
25- محمد الاسعد، 1381: 32.
26- آل عمران: 110.
27- الثعالبی، 1954: ص1.
28- الدجنی، همان، ص 48.
29- ضیف، 1968: ص12.
30- امین، ج1، ص27.
31- الدجنی، همان، ص57.

منبع مقاله :
رضایی، رمضان؛ رفیعی، یدالله؛ (1393)، تاریخ علوم در اسلام (جلد اول)، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، چاپ اول